من دلم پیش کسی نیست، خیالت راحت
منم و یک دل دیوانه خاطر خواهت
باز فکرت به کجاها نکشیدست عزیز؟
کوچه جا پای مرا،بی تو ندیدست عزیز
فکر من نیستی،اما به خودت فکر بکن
بی تو من ثانیه ای تاب......خودت فکربکن
میشود جز تو دلم پیش کسی گیر کند؟
نکند عقل تو را اینهمه درگیر کند!...
بخدا اینهمه تحقیر شدن حقم نیست
خوار هم میشوم اما گل من ،حقم نیست
دست بردار،من از این فاصله ها میترسم
مشکلم حل نشد ازمساله ها میترسم
دست بردار ،بیا ،پای رسیدن دارم
با تو باید که درین جاده قدم بگذارم
دست بردار،بیا،من که دلم را دادم
من ک در هر نفسم عطر تو را جا دادم!....
ﺑﺮ ﺑﻠﻮﺭ ِ ﺑﺪﻧﺖ ﺷﺎﻝ ﻭ ﻗﺒﺎ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ !!
کفش هاﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩِ ﺩﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻨﺪ !!
ﺁﻥ ﻗَﺪَﺭ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﻧﺎﺯ ِ ﺗﻮ ﻃﺮﺏ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻋﺸﻮﻩ یِ ﺗﻮ ﺷﺎﻩ ﻭ ﮔﺪﺍ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ !!
ﺍﺯ ﺩﺭ ِ ﺣﻮﺯﻩ یِ ﻋﻠﻤﯿّﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﺩ ﺑﺸﻮﯼ
ﺩﺭﺱ ، ﺗﻌﻄﯿﻞ ﺷﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﻋُﻠَﻤﺎ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ !!
ﺩﻟﺒﺮﯼ ﮔﺮ ﮐﻪ ﮐﻨﯽ ﺩﺭ ﺑﺮ ِ آﯾﺎﺕ ِ ﻋِﻈﺎﻡ
ﻣﺠﺘﻬﺪﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ِ ﻋﺒﺎ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ !!
ﻣﺠﻠﺲ ِ ﺧﺘﻢ ﻧﺮﻭ ، ﻓﺎﺗﺤﻪ ﯼِ ﻣﺮﺩﻩ ﻧﺨﻮﺍﻥ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺒﮏ ِ ﻋﺮﺑﯽ ، ﺍﻫﻞ ِ ﻋﺰﺍ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ !!
ﺳﺮ ِ ﺳﺠّﺎﺩﻩ ﻧﻈﺮ ﺳﻤﺖ ِ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﮑﻦ
ﮐﻪ ﻣﻼئک ﻫﻤﻪ ﺑﯽ ﺍﺫﻥ ِ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ !!
آﻫﻮﯼِ ﺩﺷﺘﯽ ﻭ ﻫﺮ ﺳﻮ ﮐﻪ ﺧﺮﺍﻣﺎﻥ ﺑﺮﻭﯼ
ﺑﻮﺗﻪ ﺯﺍﺭﺍﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﺯ ﻭ ﺍَﺩﺍ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ !!
ﺩﺭ ﻃﻮﺍﻑ ِ ﺣﺮﻡ ِ ﮐﻌﺒﻪ ﺍﮔﺮ ﭘﺎ ﺑﻨﻬﯽ
ﺣﺎﺟﯿﺎﻥ ، ﮔِﺮﺩ ِ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ِ ﺩﻋﺎ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ !!
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺑﮑﻨﯽ ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ
ﮐﻪ ﺑﻪ آﻫﻨﮓ ِ ﺗﻮ ﻣﺨﻠﻮﻕ ، ﭼﺮﺍ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ؟!
ﺷﻌﺮ ِ ﻋﺎﺭﻑ ﭼﻮ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﻨﻤﺎﯾﯽ
ﻓﺮﺵ ﺗﺎ ﻋﺮﺵ ﺑﺮﺍﯾﻦ
ﻧﻮﺭ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﺭﻗﺼﻨﺪ...
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر بزند
.
.
.
برای دیدن کامل شعربلنددیوانه ترازمن اینجا کلیک کنید.
روزی که مرا بر گل رویت نظر افتاد
احساس نمودم که دلم در خطر افتاد
تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت
زیبایی گل های بهار از نظر افتاد !
این شعر ادم رو کجا میبره:
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن والاترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها را خط بزن...