من آدمِ نرفتنم
آدم دوست ماندن ...
یا اصلاً آدمِ دیر رفتنم
خیلی دیر
اما وقتی بروم
دیگر آدم برگشتن نیستم.
آدمِ مثل قبل شدن نیستم ...
باور کن!

و
هیچکس ،
از عشق به
کلاغ ، سخن نراند .
غزل که هیچ ،
حتی بیتی و یا مصرعی .
و در هیچ قفس ،
جغدی نیز ،
پاهایش را روی هم نگردانده است .
و گوشمان پراست ،
از عاشقانه های بلبل ، قناری و مرغ عشق

پشت این نقاب خنده
پشت این نگاه شاد
چهره خموش مرد دیگری است
مرد دیگری که سال های سال
در سکوت و انزوای محض
بی امید بی امید بی امید زیسته
مرد دیگری که پشت این نقاب خنده
هر زمان به هر بهانه
با تمام قلب خود گریسته
مرد دیگری نشسته پشت این نگاه شاد
مرد دیگری که روی شانه های خسته اش
کوهی از شکنجه های نارواست
مرد خسته ای که دیدگان او
قصه گوی غصه های بی صداست
پشت این نقاب خنده
بانگ تازیانه می رسد به گوش
صبر
صبر
صبر
صبر
" فریدون مشیری "
کُل ِدُنیا را هَم کـِﮧ داشتِـﮧ باشــے ...
باز هَم دِلَت میخواهَد...
بَعضــے وَقتها .. فَقَط بَعضــے وَقتها ... بَراے یـِک لَحظِـﮧ هَم کِـﮧ شُده ... هَمِـﮧے ِدُنیاے ِیــِک نَفَر باشــے
استاد شهريار وقتی معشوقه اش رو روز سيزده به در با همسر وبچه اش میبینه این شاهکارو خلق میکنه:
|
|
|